پسرم...
هیچوقت فکر نمیکردم دلتنگی، بتونه تا این حد دردناک باشه. هر روز، نبودنت رو با تمام سلولهام حس میکنم.
خانه ساکته، ولی انگار هر چیز کوچک اینجا صدای تو را تکرار میکند — خندههایت، حرفهایت، حتی دعواهایمان.
نمیدانم کجای راه از هم دور شدیم، فقط میدانم هنوز همان پدریام که نگرانِ حالت است، که دلش برای دیدن چشمانت پر میزند.
دلم میخواهد بدانی، هیچ قهری برای همیشه نیست، هیچ فاصلهای نمیتواند عشقی را که بین ماست پاک کند.
من همینجا هستم، با تمامِ دلِ شکستهام، اما هنوز پر از دوست داشتنِ تو.
تاريخ : شنبه سوم آبان ۱۴۰۴ | 11:44 | نویسنده : فریاد بی صدا |
.: Weblog Themes By Pichak :.